بحث درباره قضا و قَدَر (يا به عبارت ديگر قسمت و سرنوشت) از هزاران سال قبل از ظهور اسلام چه در اديان باستان و چه در اديان ابراهيمي و غيره هميشه مطرح بوده است. اين بحث هرگز يك بحث ديني نبوده بلكه بحث فلسفي، اجتماعي، كلامي، عرفاني هم بوده و حتي آنانكه اعتقاد زيادي به خدا و دين هم ندارند در اين بحث كوشا بودهاند.
از طرف ديگر بحث «قضا» و «قَدَر» هرگز در چار چوب اين دو كلمه محدود نبوده بلكه با مباحثي چون «اختيار يا تفويض» و «آزادي يا اجبار انسان» و «قسمت ازلي و الهي» عجين بوده و همچنين با مقولههايي چون «بداء» و «غيب» درهم آميخته شده و بحث را مشكلتر كرده است.
نتيجه اينكه دو مكتب فكري در جهان پيدا شده است، اما هيچ يك از اين گروهها نتوانستهاند طرف مقابل را قانع كنند و مسأله لا ينحل مانده است. بيشتر شيعيان بر اساس احاديث رسيده از طرف معصومان راهي بين جبر و اختيار را براي انسان قايل شدهاند و ميگويند: «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين».
بناي ما در اين تحقيق رسيدگي به تمام اين مباحث نيست بلكه تحقيق ما منحصر به تفسير آيات مربوط به «قضا و قدر الهي» در قرآن كريم از ديدگاه علوم جديد است.
در قرآن كريم، كلمات «قدر» و «قضا» به معاني مختلف بكار گرفته شده است ولي معناي مورد نظر ما در اين تحقيق، قضا و قدر، به معناي «مشيت باري تعالي است» نه معاني ديگر.
همان گونه كه به تفصيل در مقدمه? مقاله? قبلي خود با عنوان «تفسير قرآن كريم و علوم جديد»1 ذكر كردهام، قرآن كريم يك «كتاب ديني آسماني» است نه كتاب تاريخ يا كتاب علوم فيزيك و شيمي و جنين شناسي و… ولي چون قرآن كريم، خود را: «تفصيل كل شيء» (يوسف، 12/111) و «هديً للعالمين» (آل عمران، 3/96) و «نوراً مبيناً» (نساء، 4/174) و «فصلناه علي علم هدي و رحمه لقوم يومنون» (اعراف، 7/52) معرفي كرده و چون كراراً ميفرمايد كه: «انّ في ذلك لايه لقوم يتفكرون» (نحل، 16/11) «ذلك لايه لقوم يعقلون» (نحل/67) «ان في ذلك لايه لقوم يذكرون» (نحل/13)، لذا اجازه فرموده كه در بيان و تفصيل هر چيز به آن كتاب كريم متوسل شويم. و چون باز ميفرمايد: «افلا تذكرون» (يونس، 10/3) «لعلكم تهتدون» (بقره، 2/53) «لعلهم تتفكرون» (بقره/219) «لعلكم تذكرون» (انعام، 6/152) «لعلهم تشكرون» (بقره/52) اين تذكرات ايجاب ميكند كه خواننده? قرآن كريم در آيات قرآن مجيد فكر كند و عقل خود را بكار برد و سعي كند متذكر رموز آيات شود شايد هدايت گردد و پيام خداوند بزرگ را متوجه شود و براي آن نعمت، شكر باري تعالي بجاي آرد. «و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيء و هديً و رحمهً و بشري للمسلمين» (نحل/89) «لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين» (انعام/59).
در اين پژوهش كوشش بسيار كردهام كه هرگز تفسيري و يا عقيده شخصي را بر كلام خداوند يا تفسير مفسران تحميل نكنم، و تا آنجا كه مقدور بوده سعي كردهام كه يك معناي پنهان را از آيات قرآن مجيد آشكار كنم و از آن براي منظور خودم استمداد جويم. اميدوارم كه با عنايت خداوند تا حد توان توانسته باشم به اين امر مهم توجه كرده باشم. ان شاء اللّه.
علامه طباطبائي در تفسير آيه? مباركه: «انّا كلّ شيءٍ خلقناه بقدر» (قمر، 54/49) ميفرمايد كه:
معناي اين آيه اينست كه ما هر چيز را با مصاحبت «قَدَر» خلق كرديم… و «قَدَر» هر چيز عبارت است از مقدار و حد و هندسهاي (يعني طول و عرض و بقا و فنا آن چيز) كه از آن تجاوز نميكند، نه از جهت زيادي نه از جهت كمي، و نه از هيچ جهت ديگر … پس هر چيز در خلقتش حدي است محدود، كه از آن تجاوز نميكند، و در هستياش صراطي است كشيده شده كه از آن تخطي نميكند و تنها در آن راه سلوك ميكند.2
سپس علاّمه ميفرمايد:
مويد اين معنا رواياتي است كه كلمه قَدَر را به طول و عرض و ساير حدود و خصوصيات طبيعي و جسماني تفسير كردهاند مانند: روايتي از حضرت رضا(ع) كه فرمود: «قَدَر به معناي هندسه هر چيز يعني طول و عرض و بقا آن است.3
سپس علاّمه طباطبائي ميفرمايد:
ممكن است بگوييم تقدير دو مرحله دارد، يك مرحله? آن تمام موجودات عالم طبيعت و ماوراي طبيعت است… و يك مرحله ديگر تقدير مخصوص به عالم مشهود ما است كه تقدير در اين مرحله عبارت است از تحديد وجود اشياي موجود در آن، هم از حيث وجودش و هم از حيث آثار وجودش و هم از حيث خصوصيات هستياش… پس هر موجود كه در اين عالم فرض كنيم و در نظر بگيريم، به وسيله قالبهايي از داخل و خارج قالبگيري و تحديد شده، عرض و طول و شكل و قيافه و ساير احوال و افعالش مطابق و مناسب آن علل و شرايط و آن قالبهاي خارجي ميباشد.4
تفسير آيه? مباركه? «انّا كلّ شيء خلقناه بقدر» از ديدگاه «علوم جديد» هم مانند تفسير سنتي آنست، منتها با كلماتي ديگر. در علوم جديد «قَدَر» عبارت است از شناخت قوانين طبيعت، يا به عبارت ديگر يعني شناخت مشخصات طبيعي (يعني فيزيكي، شيميايي، بيولوژيكي، مكانيكي، ئيدرليكي، اتمي، ژنتيكي و غيره) هر شيء. اين معني درباره? تمام اشياي خلق شده در جهان هستي صادق است، اعم از عناصر بسيط يا عناصر مركب، و از ريزترين اشياي عالم (كه اتمها و يا ژنها و سلولها باشد)، تا مشخصات و رفتار كرات آسماني و كهكشانها و غيره، كه قرآن كريم همه آنها را يكجا و رويهم: «السّموات و الارض و مافيهنّ» (مائده، 5/120) ناميده است. خلاصه آنكه، از ديدگاه علوم جديد، «قَدَر» يعني قوانين طبيعت و اين همان است كه در تفسير سنتي آن را «هندسه? اشياء» گفتهاند و قرآن مجيد آن را «قَدر كل شيء» ناميده است. خداوند هنگام خلق هر شيئي علاوه بر «قَدَر» (بفتح اول و دوم) آن شيء، قَدر (با فتح اول و سكون دال) آن را هم خلق فرمود: «قد جعل اللّه لكل شيء قدراً» (طلاق،65/3) يعني مقررات و مشخصات آن را هم تعيين فرموده است.
تمام قوانين علمي كه در فيزيك و شيمي و بيولوژي و غيره كه امروزه در دانشگاههاي بزرگ دنيا تدريس ميشود و تمام مطالبي كه در موسسات بزرگ پژوهشي تحقيق و آزمايش ميشوند، چيزي نيست جز شناخت «قوانين مربوط به نظام عالم» كه خداوند هنگام آفرينش هر چيز، آن نظام را در آن چيز جاري ساخته است. اين «قوانين نظام عالم» از ديدگاه علوم جديد همان «قَدَر» مذكور در قرآن كريم است.
ما با «علم»، در دل همه چيزهاي دنيا «السّموات و الارض و ما بينهما» (مائده، 5/17) قَدَر را ميبينيم و هيچ چيز در جهان هستي بهتر از «قَدَر» ما را به خداوند تعالي آگاه نميكند.
مياكيشف دانشمند مشهور روسي5 ميگويد كه:
وظيفه علم عبارت از يافتن قوانين كلي طبيعت و توضيح فرايندهاي گوناگون به كمك آن قوانين است.
از قرن 16 ميلادي كه علوم جديد پايه گذاري شد، دانشمندان ملاحظه كردند كه تمام وقايع جهان طبق قانون معيني در جريان است. آنها اين قوانين را (كه ما آنها را قَدَر اشياء ميناميم) منتسب به طبيعت دانستند و كمكم از اعتقاد به خداوند دور شدند. اين گروه را طبيعيون مينامند. گرچه ميتوان گفت كه طبيعت هم همان خداوند است «و للّه الاسماء الحُسني» (اعراف، 7/180) ولي چهارصد سال بعد يعني از اوايل قرن بيستم كم كم معلوم شد كه همه چيز و هميشه طبق قوانين معين انجام نميگيرد بلكه عامل قوي ديگري هم، بالاتر از طبيعت و قوانين آن، در كار هست و جهان هم تنها آن كه ما ميبينيم نيست بلكه ما فقط بخش كوچكي از جهان را ميبينيم و به قوانين آن دسترسي داريم. بدين جهت دانشمندان علوم جديد يكي بعد از ديگري به «خدا» برگشتند. از سال 1980 ميلادي به بعد تعداد دانشمندان معتقد به «خالق قادر» رو به تزايد گذاشت و در اكثر كتب علمي، خصوصاً فيزيك و بيولوژي بحث «خداوند يكتاي خالق و قادر مطلق» مطرح است، و عدهاي از دانشمندان مشهور كه به كنه «قَدر» موجودات بيشتر پيبردهاند از قدرت باري تعالي حيران شده و بحق ميگويند كه خداوندي هست ولي علم ما هنوز به شناخت كامل او دست نيافته است: «لا يحيطون به علماً» (طه، 20/110).
پول ديويس دانشمند انگليسي و نويسنده مشهور كتاب «خدا و فيزيك جديد» مينويسد:
به عقيده من علوم يك راه مطمئن تري را براي شناخت خدا نشان ميدهد تا اديان» و از قول انشتاين ميگويد: «دين بدون علم كور است و علوم بدون دين لنگ».6
از دانشمند بزرگ فرانسوي «لوئي پاستور» (اولين كاشف ميكرب كه از آن طريق فهميد چگونه انسان پر قدرت در مقابل ميكربي كه با چشم ديده نميشود از پاي در ميآيد) نقل ميكنند كه گفت:
انسان كه شروع به كسب علوم ميكند ابتدا «بيدين» ميشود و خيال ميكند آنچه ميداند قوانين طبيعت است و خدايي وجود ندارد ولي پس از اينكه دانش او زياد شد و فهميد كه براي هر چيز كه آفريده شده چه قوانين و خصوصيات عظيم و مفصّلي مقرر شده، آن گاه به خداوند خالق ايمان ميآورد.
دليل اينكه خداوند در قرآن مجيد اين همه تجليل از «علم و علما» فرموده، براي اين است كه ما فقط از طريق علم و دانش به «قَدَر» مخلوقات و از آنجا به قدرت خلاقه عظيم خداوند متعالي پي ميبريم. در قرآن كريم ميفرمايد: «وسع ربي كل شيء علماً» (انعام، 6/80) احاطه كرد پروردگارم همه چيز را از راه علم خداوند. براي انسان اين امكان را داده است كه از راه علم يعني از طريق شناخت «قَدَر» به رموز خلقت دست يابد و حتي خورشيد و ماه را تسخير كند، چنانكه فرمود: «و سخّر لكم الشمس و القمر دائبين» (ابراهيم،14/33) و ميبينيم كه امروز بشر از راه علم و دانش، كره? ماه را تسخير كرده و در راه تسخير كرات زهره و مريخ است. «وسع ربنا كلّ شيءٍ علماً» (اعراف، 7/89).
دكتر هاكينگ، مشهور ترين فيزيك دان انگليسي در عصر معاصر مينويسد:
به نظر ميرسد كه علوم جديد تعدادي از قوانين طبيعت را كشف كرده … تمام تاريخ علوم عبارت است از درك تدريجي اين اصل كه وقايع دنيا به طور اختياري و بي سبب اتفاق نميافتند بلكه آنها يك قواعد و قوانين معيني را منعكس ميكنند، «ما خلق اللّه ذلك الا بالحقّ» (يونس،10/5)
در قرآن مجيد هرچه را خداوند خلق فرموده، به صورت عام «شيء» ناميده است. ما براي سهولت كار، شيء را به جمادات و نباتات و حيوانات و انسانها تقسيم ميكنيم و درباره «قَدَر» هر كدام به ترتيب بحث خواهيم كرد.
در قرآن مجيد ميفرمايد: «الذي خلق فسوي. و الّذي قدّر فهدي» (اعلي،87/2و3). علاّمه طباطبائي در تفسيرِ «الّذي خلق فسوّي» ميفرمايد:
«تسويه» كردن يعني روي هم نهادن آن اجزا به نحوي كه هر جزئي در جايي قرار گيرد كه مناسب است و اثر مطلوب را از هر جاي ديگر بهتر بدهد.و «الذي قدر فهدي» يعني در آن هدايت را، كه عبارت است از راهنمايي به مقاصد وجود، مترتب بر خلقت و تسويه و تقدير هر چيز نموده و در آيه? «الذي اعطي كل شيء خلقه ثم هدي» (طه،20/50) آن را مترتب بر اعطاي خلقت مخصوص هر چيزي كرده و لازمه? آن، به طوري كه از سياق دو آيه بر ميآيد، اين است كه «قَدَر» هر چيز به معناي خصوصيت خلقتي آن چيز باشد كه از آن انفكاك ندارد.
باز توضيحاً ميفرمايد:
خداوند آنچه را خلق كرد يا اندازه? مخصوص و حدود معين خلق كرده، هم در ذاتش و هم در صفاتش و هم در كارش، و نيز آن را با «جهازي» مجهز كرده كه با آن اندازهها متناسب باشد، و به وسيله همان جهاز او را به سوي آنچه تقدير كرده هدايت فرموده، پس هر موجودي به سوي آنچه برايش مقدّر شده و با هدايتي ربّاني و تكويني در حركت است… خداي تعالي در اين معاني فرموده: «ثمّ السبيل يسره» (عبس،80/20) و نيز فرموده: «لكلٍ وجهه هو مولّيها» (بقره، 2/148) و باز فرموده است كه: «و الشمس و القمر و النّجوم مسخّراتٍ بامره» (اعراف، 7/54).
اين تفسير سنتي چنان با تفسير علمي و آخرين دانش امروز همخوان است كه انسان را بشگفت واميدارد. مخصوصاً جمله? «قَدَر هر چيزي به معناي خصوصيت خلقتي هر چيز است كه از آن چيز انفكاك ندارد» و كلمات زيباي «خداوند آنچه را خلق كرد… آن را با جهازي مجهز كرده… و به وسيله همان جهاز او را به سوي آنچه تقدير كرده هدايت فرموده»، عيناً همان است كه در علوم جديد با عباراتي ديگر بيان ميشود.
در جاي ديگر علامه ميفرمايد:
خداي تعالي قَدَر را به وصف «معلوم» توصيف نموده و فرموده: «و ما ننزّله الابقدر معلوم» (حجر، 15/21) و اين قيد با كمك سياق كلام اين معنا را افاده ميكند كه هر موجودي … قبل از وجودش «معلوم القدر» و «معيّن القَدر» است، و برگشت آيه? شريفه: «و كل شيء عنده بمقدار» (رعد،13/8) هم بر همين معناست… و جمله «عنده بمقدار» در اين آيه در معناي جمله «بقدر معلوم» در آيه مورد بحث است… كوتاه سخن اينكه، قَدَر هر چيزي از نظر علم و مشيت، مقدم بر خود چيز است، هر چند كه به حسب وجود، مقارن با آن و غير منفك از آن است.7
علوم جديد ميگويد كه تمام جهان مادي و آنچه در آن هست اعم از جماد و نبات و حيوان و انسان تا كرات و كهكشانها و غيره (يا به عبارت قرآني: السّموات و الارض و مافيهن)، همگي از 105 عنصر بسيط (و چند عنصر فرعي) و يا از تركيبي از اين عناصر بسيط ساخته شدهاند.8 هر عنصري در جهان داراي مشخصات و خواص (شيميايي و فيزيكي و غيره) مخصوصِ بهخود است، كه به عبارت قرآني همان «قدر» آن عنصر است و هر عنصري هميشه از «قدر» خود پيروي ميكند، و به عبارت سنتي «هر عنصري قَدَري دارد كه هنگام خلق در ذاتش نهاده شده و از آن تبعيت ميكند و تخطي نميكند». مثلاً وقتي كه خداوند عنصر اكسيژن را، كه به صورت گاز است، خلق فرمود، اوّل قدر آن را تعيين فرمود، يعني، به عبارت سنتي «جهازي»، يا به عبارت علمي «فرمولي» برايش تعيين فرمود و مقرر داشت كه در دل هر ذره از آن (يعني در داخل هر اتم از آن) چند پروتن و چند نوترون باشد و دور آنها چند الكترون بچرخد و تعيين فرمود كه خواص فيزيكي و شيميايي آن چگونه باشد (يا به عبارت سنتي: به وسيله همان جهاز او را بهسوي آنچه تقدير كرده هدايت فرمود، پس هر موجودي به سوي آنچه برايش مقدر شده و با هدايتي رباني و تكويني در حركت است). همچنين وقتي كه خداوند عنصر آهن را، كه به صورت فلز جامد است، خلق فرمود سختي و مقاومت زياد را در دل آن نهاد و وقتي عنصر جيوه را كه آن هم فلز است خلق فرمود آن را چنان نرم فرمود كه حالت مايع داشته باشد و هنگامي كه عنصر نقره را خلق فرمود «قدر» آن را چنين قرار داد كه اگر آن را صيقل دهيم چنان آيينهاي ميشود كه خود را در آن خواهيم ديد و اين «قدر» فلز نقره است كه خداوند در ذات نقره جاي داد چنان كه خود فرمود: «قواريرا من فضه و قدروها تقديراً» (دهر،76/16)
خداوند وقتي اكسيژن را خلق فرمود «قَدَر» آنرا سوزان بودن قرار داد و در عين حال حيات انسان و حيوان و نبات را وابسته به آن كرد تا از آن تنفس كنند و زنده بمانند. وقتي كه عنصر ازت را خلق فرمود در آن خاصيتي قرار داد كه به داخل خاك رود و زمين را حاصلخيز كند. تا جهان برپاست، آهن و جيوه و اكسيژن و ازت و ساير عناصر خاصيتي كه هنگام خلق در نهاد آنها قرار داده شده با خود حمل ميكنند و به عبارت سنتي: از قدري كه برايشان تعيين شده پيروي ميكنند و هرگز تخلف نميكنند.
خداوند، هنگام خلق «عناصر بسيط» و همگام با تعيين «قدر» آنها طرز تركيب عناصر بسيط با يكديگر و خلق «عناصر مركب» را هم در دل آنان تعيين فرمود: مثلاً تعيين فرمود كه اكسيژن در حال خلوص به صورت گاز باشد و اگر يك واحد از آن با دو واحد از عنصر ئيدروژن، كه آن هم در حالت خلوص به صورت گاز است، در شرايط خاصي تركيب شد، «آب» درست ميشود كه عنصري است مركب و مايع. و يا اگر اين اكسيژن (كه به صورت گاز است و سختي ندارد) با آهن كه عنصري سخت و مقاوم است تماس گرفت، آهن را بخورد (و اكسيد آهن بوجود آيد) و آهن زنگ بزند و بپوسد و تمام قدرت و سختي آهن از دست برود.
كوچكترين اندازه يك عنصر مركب را «ملكول» مينامند. براي هر عنصر مركب «قَدر» مخصوصي نوشته شده است كه با قدر عناصر متشكله آن شباهتي ندارد. مثلاً «آب آشاميدني» كه از تركيب گاز ئيدروژن و اكسيژن تشكيل يافته براي خود «قدري» مستقل از اجزايش دارد. اگر حرارت ببيند، در درجه حرارت معيني، تبديل به بخار آب ميشود و اگر سرد شود، در برودت معيني تبديل به يخ جامد ميشود و حجم آن اضافه ميگردد و فشار اين اضافه حجم چنان زياد است كه ميتواند حوض خانه ما را بشكند.
علاوه بر اينكه عناصر مركب كه براي خود «قَدَر» مستقلي دارند، جمع عناصر مركب و اختلاط آنها هم براي خود «قَدَر مخصوص» دارند. ما از راه علوم جديد ميدانيم كه: آب در درياها بر اثر حرارت خورشيد تبديل به بخار ميشود و به آسمان ميرود و ابرها تشكيل ميدهد و ابرها بارهاي الكتريكي مثبت و منفي حمل ميكنند و آنگاه باد ابرها را به اطراف ميبرد و با ابرهاي ديگر بهم ميپيونداند و تصادف بار مثبت و منفي ابرها، ايجاد رعد و برق ميكند و باران و تگرگ ايجاد ميشود و از باران، زمينهاي مرده زنده ميشوند و در آنها رستنيها ميرويند و غذاي انسانها و حيوانات تأمين ميگردد و تگرگها اگر به نباتات و حيوانات اصابت كند صدمه وارد ميسازد. با اين دانش علمي ما به قسمتي ديگر از «قَدَر مخصوص و توام آب و باد و برق» پي بردهايم، همانگونه كه در قرآن كريم فرموده است: «الم تر أنّ اللّه يزجي سحاباً ثمّ يؤلّف بينه ثمّ يجعله ركاماً فتري الودقَ يخرج من خلاله و ينزّل من السّماء من جبالٍ فيها من بردٍ فيصيب به من يشاء و يصرفه عن من يشاء يكاد سنابرقه يذهب بالابصار» (نور،24/43) پس قَدَر خاك مرده (كه روئيدني در آن نيست) مربوط است به قَدَر آب. وقتي آب، كه خود قدر معيني دارد، به زمين مرده (كه آنهم قدر خودش را دارد) برسد، زمين مرده زنده ميشود و نباتات از آن ميرويد. پس در اين حالتِ بخصوص «قَدَر» زمين مرتبط شده با «قَدَر» آب. همان طور كه فرمود: «و اللّه انزل من السماء ماءً فاحيا به الارضَ بعد موتها…» (نحل،16/65). و اگر ملاحظه كنيم همين باران رحمتزا اگر بيش از «مقدار معين» نازل شود سيل جاري ميگردد و بجاي رحمت، زحمت افزايد و خسارات به انسانها و حيوانات و نباتات وارد سازد، باز به قسمتي ديگر از «قَدَر آب» پيبردهايم كه اگر خداوند آن را به بيش از اندازه بفرستد، تبديل به سيل خروشان و كف آلود ميگردد: «انزل من السّماء ماءً فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبداً رابياً» (رعد،13/17)
در علوم جديد ميبينيم كه از تركيب مقدار معيني از عنصر بسيط گوگرد با مقدار معيني از عنصر بسيط اكسيژن و ئيدروژن، عنصر مركبي بوجود ميآيد به نام اسيد سولفوريك كه سوزان بودن و خورنده بودن آن، «قَدَر» آن است. به عبارت سنتي، اين «همان صراطيست كه برايش تعيين شده و تا هست به همان وظيفه معينه عمل ميكند و از آن تخطي نميكند».
هر چه دانش بشر جلوتر رفت، به بخشها و زواياي بيشتري از «قَدَر هر شيء» دست يافت تا آنجا كه بشر امروزي فهميد در دل همان اتم يا ذره? ناقابل ئيدروژن كه با تركيب با اكسيژن آب شرب معمول ما را ميسازد، دنيايي شگرف و نيرويي عظيم نهاده شده كه اگر: دل هر ذرهاي از آن را بشكافي آفتابيش در نهان بيني.
آنگاه كه بشر به چنين «قَدَري» از ئيدروژن آگاهي يافت، دل يك ذره ئيدروژن را شكافت و از آن بمبي ساخت (به نام بمب ئيدروژني) كه چنان قدرتي دارد كه شهري بزرگ را با هرچه در آن هست ويران ميكند. اين «قَدَر» ئيدروژن است كه خداوند چنان نيروي عظيمي را هنگام خلق آن، جزو يك نظام كلي، درذ ات ئيدروژن نهاده است و اين همانست كه در قرآن فرموده: «و خلق كل شيء فقدّره تقديراً» (فرقان،25/2) يعني هنگام و همراه خلق هر شيء، مشخصات و خواص معين و طرز كارش را تقدير كرديم و جزو سرنوشتش قرار داديم.
خداوند نه تنها هنگام خلق عناصر، «قَدَر» آنها را هم تعيين كرد و فرمان داد كه از آن تخطي نكنند، بلكه هنگام خلق كرات آسمان، ماه و خورشيد و كهكشانها هم، كه «شيء» خلق شده توسط باري تعالي هستند، «قَدَر» خاص آنها را هم تعيين و تقدير فرمود. مثلاً خداوند كه ماه و خورشيد و ساير سيارات را آفريد راه حركت آنها را هم در آسمان تعيين كرد: «جعل… الشمس و القمر حسباناً، ذلك تقدير العزيز العليم» (انعام، 6/96). اين مسير حركت و تغيير مكان سيارات «قَدَر» آنها است كه چون تغيير نميكند ما ميتوانيم به آن اتكا كنيم و جهت راه خود را در شب از روي آن بدست آوريم همچنان كه فرمود: «و هو الذي جعل لكم النجوم لتهتدوا بها في ظلمات البر و البحر» (انعام/97).
اگر ما ميبينيم كه كره زمين (به امر خداوند و به طريق معين) به دور خورشيد در حركت است و شب و روز را درست ميكند، و ماه به دور زمين ميچرخد و از هلال نازكي تا قرص كامل تغيير شكل ميدهد، و اگر ستارگان در شب ميدرخشند و آسمان را چراغاني ميكنند، و اگر ما از طريق علم خود ميتوانيم تمام حركات سيّارات آسمان را حساب كنيم و هر لحظه بدانيم كه هر ستاره و سيّارهاي در كجا قرار دارد و به كجا ميرود، معناي آن اينست كه ما به بخشي از «قَدَر» ماه و خورشيد و ستارگان دست يافتهايم و قسمتي از تقدير باري تعالي را براي اين كرات سماوي درك كردهايم همان گونه كه در قرآن مجيد فرموده: «و الشمس تجري لمستقرٍّ لها، ذلك تقدير العزيز العليم» (يس، 36/38) و «و أوحي في كلّ سماءٍ امرها و زيّنّا السّماء الدنيا بمصابيح و حفظاً، ذلك تقدير العزيز العليم» (فصلت،41/12) و «و القمر قدّرناه منازل حتي عاد كالعرجون القديم» (يس/39) و «لا الشمس ينبغي لها ان تدرك القمر و لا الليل سابق النهار، و كلّ في فكٍ يسبحون» (يس/40) و در باره? خورشيد كه فروزان است و ماه كه از خورشيد نور ميگيرد ميفرمايد: «و جعل القمر فيهن نوراً و جعل الشمس سراجا» (نوح،71/16) كه در تفسير اين آيه، علامه ميفرمايد: «معناي سراج بودن خورشيد اين است كه عالم ما را روشن ميكند… و معناي نور بودن ماه اين است كه ماه به وسيله نوري كه از خورشيد ميگيرد زمين ما را روشن ميكند و خودش روشنگر نيست تا سراج ناميده شود.» و مانند آن ميفرمايد: «هو الذي جعل الشمس ضياء و القمر نوراً» (يونس،10/5)
پيشرفت علوم و آشنايي با عجايبي كه در داخل اتم وجود دارد، موجب شد دانشمندان علوم جديد كه معتقدبودند جهان همان جهان مشهود است كه ما با چشم يا وسايلي ميبينيم و ميتوانيم در آزمايشگاهها روي آنها بررسي و تحقيق كنيم تغيير عقيده بدهند و قبول كنند كه غير از جهاني كه انسان ميبيند جهان ديگري هم وجود دارد كه ناديدني است و قوانين حاكم بر آن جهان ناديدني با قوانين حاكم بر جهان مشهود ما متفاوت است.
پول ديويس دانشمند انگليسي مينويسد كه:
من كاملاً قانع شدهام كه در جهان چيزهاي بيشتري از آنكه با چشم ميبينيم وجود دارد.
براي شناخت مختصري از وضع دنياي داخل اتم و عظمت آن، مياكيشف دانشمند روسي مينويسد:
اجزاي داخل اتم به قدري از يكديگر دوراند كه گويي داخل اتم خالي است. داخل اتم مانند مجموعه شمسي است، يك هسته مركزي مانند خورشيد (متشكل از پروتن و نوترن) در وسط و تعدادي الكترون (مانند سيارات منظومه شمسي) به دور آن در چرخش هستند، با اين تفاوت كه داخل اتم خاليتر از داخل منظومه شمسي است.9
اين دانشمند در جاي ديگر ميگويد:
اندازه اجزاي اصلي اتم (پروتون و نوترون و الكترون) آن قدر كوچك است كه اگر تمام اتمهايي كه بدن يك انسان، از سر تا پا، را تشكيل ميدهند تنگ به هم بچسبانيم به گونهاي كه بين اجزاي اين اتمها فاصله نباشد يك آدم 70 كيلويي در يك دهم ميليمتر يعني يك سر سوزن جا ميگيرد و ميتوان هزاران هزار آدم را در يك انگشتانه جا داد.10
در جهان مشهود ما هر چه هست «مادي» است و همه چيز از قوانين طبيعت (يعني قدر مواد) به طور يكسان و در همه جا و براي هميشه تبعيت ميكنند. اگر قانوني (مثلاً قانون جاذبه) بر يك عدد سيب كه از درخت ميافتد حاكم است. همان قانون بر حركات يك ذره اتم هم حاكم است و بر كرات بزرگ و كهكشانهاي عظيم هم به طور يكسان و از زمان خلق جهان تا امروز و تا آخر زمان حاكم بوده و خواهد بود11. اما گرچه اتم خود «ماده» است و از «قوانين جبري ماده» در دنياي مشهود ما پيروي ميكند ولي دنياي داخل آن دنياي «مادي» نيست. در آنجا قوانين مادي همه درهم ميريزد. فرمولهاي رياضي و معادلاتي كه در دنياي مادي صادق است، در آنجا صادق نيست حتي اصولي هم كه در دنياي مشهود ما مسلم است در آنجا كاربرد ندارد مثلاً در آنجا جزء بزرگتر از كل است و يا اگر چيزي را در آنجا بشكنيم جمع كردن اجزاي آن شيء اوّل را تشكيل نميدهد و باز اگر شيئي را به اجزايي تجزيه كنيم اين دليل نميشود كه آن شيء از آن اجزا تشكيل شده باشد. علاوه بر آن داخل اتمها و بين اجزاي اتمها نيروهاي مختلفي حكومت ميكنند، كه در عين حال كه مشهود و ديدني نيستند، از چنان تنوع و قدرت و شدتي برخوردارند كه اگر رها شوند كنترل آنها از قدرت بشر خارج است. در دنياي داخل اتم، بر خلاف دنياي مادي ما، قوانين قطعيت ندارند. مثلاً وقتي كه ميخواهيم بگوييم الكترونها دور هسته مركزي اتم ميچرخند بايد بگوييم مثل اينكه الكترونها دور هسته مركزي ميچرخند، نه اينكه قطعاً ميچرخند چونكه ما نميتوانيم دقيقاً نوع و محل چرخش آنها را بدانيم. خاصيت اصلي دنياي داخل اتم «خصلت شك و ترديد و عدم قطعي بودن» و خصلت شانسي بودن و آماري بودن آنست.
دكتر هاكينگ مينويسد:
با پيشرفت علم «كوانتم مكانيك» ما استنباط كردهايم كه «وقايع داخل اتم» را نميشود با دقت پيشبيني كرد بلكه هميشه يك درجهاي از عدم اطمينان وجود دارد. اگر كسي بخواهد ميتواند اين شانس يا احتمال را به دخالت باري تعالي در امور نسبت دهد.12
شگفت آنكه وقتي اجزاي اتم به هم پيوسته شد و اتم يك «عنصر مادي» را تشكيل داد، و به عبارت سنتي داراي «قدر معلوم» شد ديگر شانس و احتمالات بر آن حكومت نميكند و به گفته علامه طباطبائي (ره):
آن «عنصر» با آن قدر «معين و معلوم» ميشود و از ابهام و مجهول بودن خارج ميگردد.
اين موضوع را قرآن مجيد ارائه فرموده است. در قرآن مجيد از دنياي غيب و شهود صحبت شده است. يعني ما دو جهان داريم يكي جهان مادي و محسوس كه ديدني و مشهود است (و به عبارت قرآني «الشهادة» ناميده شده) و دنياي ديگري كه غير مادي و غير محسوس و ناديدني و غير مشهود است (و به عبارت قرآني «الغيب» ناميده شده) است. ظاهراً به نظر ميرسد كه دنياي غيب در داخل دنياي مشهود است ولي دقيقاً اين گونه نيست. مهم اين است كه قوانين و منطق در اين دو دنيا شباهتي با هم ندارند و بلكه در اغلب موارد مغاير و متناقض هم نيز ميباشند.
قبول «دنيايي در دنياي موجود» موجب تغيير فكر مادي علماي جديد شده و همگي در جستوجوي طرز فكر نويني هستند كه پاسخ گوي اين مشكل «دو دنيايي» باشد. دكتر كاپرا استاد فيزيك در دانشگاه كاليفرنيا اين تغيير فكر علما را «بحران درك مطلب» مينامد و در مقاله? جنجال برانگيز خود در مجله «نيوايج» چاپ سانفرانسيسكو (فوريه 82) مينويسد:
…طرز فكري كه اين دانشمندان رواج دادند يك طرز فكر ماشيني و مادي (mechanistic) و آزمايشگاهي است. اين علوم و اين طرز فكر از نيمه دوم قرن 17 ميلادي تا آخر قرن 19 ميلادي همه دانشمندان، حتي جامعه شناسان، روانشناسان و اقتصاددانان را تحت تأثير خود قرار داد و همه مفهوم مكانيكي و آزمايشگاهي را در كار خود بكار بردند… اين وضع ادامه داشت تا دنياي داخل اتم كشف شد و معلوم شد كه در داخل اتم دنيايي وجود دارد كه با دنياي مشهود ما متفاوت است. قوانين اين دنيا را قوانين كوانتومي ناميدهاند. (كوانتوم يعني ريز و بسيار كوچك ـ دنياي كوانتوم به اصطلاح سنتي يعني دنياي اصغر). قوانين كوانتومي نشان ميدهد كه دنياي داخل اتم بر خلاف دنياي مشهود ما (دنياي اكبر) دنيايي خردمند است و نه تنها جبر موجود در دنياي مادي و مكانيكي ما در آنجا وجود ندارد بلكه آنچه آنجا ميگذرد براي ما فاقد تصور عيني است، زيرا رفتار پديدههاي موجود در دنياي داخل اتم از رفتار پديدههاي دنياي آشكار كه انسان ميليونها سال مشاهده كرده و به آن عادت كرده كاملاً متفاوت و متمايز است.
دكتر كاپرا در ادامه مقاله خود مينويسد:
ديدها و كشفيات جديد در علم فيزيك كه از ابتداي قرن بيستم شروع شد تغييرات بنيادي در ديدگاه ما از جهان پديد آورده است. قوانين مكانيكي دانشمنداني مانند دكارت و نيوتن به ديدگاهي روحاني و محيط زيستي شده است. كشف اجزاي اتم و اجزاي اجزاي اتم، دانشمندان را با حقايق شگفت و غير قابل انتظاري مواجه كرد و معلوم شد زبان دانش ما بكلي غير كافي براي توضيح دنياي داخل اتم است. مدتي طول كشيد تا دانشمندان توانستند حقايق جديد را هضم كنند. البته پاداش كوشش آنها ديد عميق به داخل اتم و ارتباط آن با فكر بشر بود كه آن را ـبحران درك مطلب crisis of perceptionـ ميتوان ناميد. دكتر كاپرا سپس نتيجه ميگيرد كه «امروزه ديگر اين دانشمندان نميتوانند با مفهوم مكانيكي نظريات خود را ارائه دهند و ثابت كنند. ما امروز به معيارهاي جديد، به يك دسته حقايق جديد، و به يك تغييرات بنيادي در طرز فكر خودمان، در ادراكاتمان و در ارزشهايمان، احتياج داريم. انتقال از طرز فكر مكانيكي و آزمايشگاهي به يك ـ درك قدسي حقايقـ يا holistic conception of realityـ هم اكنون در تمام رشتههاي علوم مشاهده ميشود و احتمالاً فكر تمام دانشمندان در دهه آتيه متوجه اين امر خواهد بود.
در قرن بيستم، دانشمندان، ضمن تحقيق درباره مواد متشكله داخل اتم، كشف كردند كه چهار نيرو در داخل اتم وجود دارد كه تمام جهان تحت نظر اين نيروها است. اين نيروها موجب يكپارچگي و بهم پيوستن اجزاي داخل اتم هستند؛ و اگر خللي در آنها راه يابد، اتمها شكافته ميشوند و نيروي عظيمي از آنها خارج ميشود. مياكيشف دانشمند اتمي روسي ميگويد:
نيرويي كه پروتنها و نوترنها را در داخل هسته اتم نگه ميدارد از تمام نيروهايي كه در اختيار بشر است نيرومندتر است.13
اگر مقدار كمي از اتمها شكافته شوند نيروي رها شده از آن يك شهر را به كلي ويران ميكند. مثال آن بمب اتم است كه در جنگ جهاني دوم روي شهر هيروشيما انداخته شد و با وجود اينكه فقط يك هزارم نيروي آن خارج شد، تمام شهر را با خاك يكسان كرد، و اگر مقدار زيادي از اين نيروها رها شود كره زمين متلاشي خواهد شد. چهار نيروي موجود در داخل اتم (و در جهان) عبارتاند از:
1. نيروي جاذبه: كه از ضعيفترين چهار نيرو است ـاين همان نيرويي است كه ما را به زمين چسبانده و زمين را دور خورشيد ميچرخاند. تعريف نيروي جاذبه از ديدگاه فيزيك جديد همان است كه علامه در تفسير سنتي، فرمود:
وقتي دو چيز به هم مربوط باشند و يكي از ديگري قويتر باشد آن قوي طرف ضعيف را به سوي خود ميكشد.
قوه? جاذبه در تمام اشيا، از ذرات اتم گرفته تا كرات بزرگ و كهكشانها وجود دارد. ميزان قوه جاذبه هر شيء متناسب با جرم (وزن) آنست. نيروي جاذبه (يا به زبان علامه طباطبائي: نيرويي كه جسمش جسم ديگر را بخود ميكشد) متناسب است با مقدار جرم جسم اوّل نسبت به جسم دوم و فاصله طولي بين آنها.
2. نيروي الكتروماگنتيك: اين نيرو همان است كه بين اجزايي از اتم كه بار الكتريكي دارند رابطه ايجاد ميكند مانند الكترون و كواركها. اين همان نيرو است كه الكترون را دور نوترن ميچرخاند.
(نيروي الكتروماگنتيك بين دو الكترون هفت بار ميليون در ميليون دفعه يعني عدد يك و 42 صفر از نيروي جاذبه قويتر است). اين نيرو به شكل فوتن ديده ميشود.
3. نيروي هستهاي ضعيف: كه مسبب راديو اكتيويته در برخي عناصر است.
4. نيروي هستهاي قوي: يا نيرويي كه كواركهاي پروتن و نوترونها را بهم ميچسباند و اين همان نيروي عظيمي است كه اگر هسته اتم را بشكافيم انفجار اتمي ايجاد ميشود.
علماي فيزيك سالها است كه كوشش ميكنند رابطه اين چهار نيرو را با يكديگر پيدا كنند و آنها را توام كنند. (unification of forces) و در نتيجه به يك «نيروي يكتا» كه حاكم جهان است برسند. در قرن اخير عبد السلام (پاكستاني) استاد دانشگاه سلطنتي لندن و استيون وينبرگ استاد دانشگاه هاروارد آمريكا توانستند رابطه بين «نيرو هستهاي ضعيف» را با «نيروي الكتروماگنتيك» بدست آورند و آنها را يكي كنند. همانطور كه صد سال قبل ماكزول توانست نيروي مغناطيسي را با نيروي برق يكي كنند. همزمان شلدن گلاسو از دانشگاه هاروارد هم توانست نيروي «الكتروماگنتيك» را با «نيروي ضعيف هسته» يكي كند و هر سه نفر جايزه نوبل دريافت كردند.
اين پيشرفت موجب شد كه دانشمندان كوشش كنند تا ارتباط اين دو نيروي را با (نيروي هستهاي قوي) بدست آورند. اين كوشش را (grand unified theory) يا به اختصار (gut) ميگويند كه به فارسي آن را ميتوان «تئوري يكتا» ناميد.
گرچه هنوز نيروي جاذبه با اين سه نيرو يكي نشده است ولي اميد به رسيدن به اين تئوري از اينجا روشن شده كه نيروي هستهاي ضعيف در انرژيهاي بالا قويتر ميشوند به طوري كه در يك سطح از انرژي بالا اين نيروها داراي قدرت مساوي خواهند شد كه به عبارت علمي آن را «جنبههاي مختلف يك نيرو» ميتوان گفت و به عبارت سنتي آن را «تجليهاي مختلف يك قدرت واحد» ميتوان حساب كرد. از هنگامي كه اميد يكي كردن تمام نيروهاي جهان به دل دانشمندان افتاده ـآنها را به فكر «حكومت احديت در جهان» وا داشته است. بدين ترتيب دانشمنداني كه اصلاً «خداوند» را در كارهاي علمي خود داخل نميكردند، امروزه يكي بعد از ديگري درباره «احديت الهي» و احديت نيرويي كه جهان را آفريده و كاملاً توسط يك تئوري «يكتا» قابل توضيح و تشريح است، اين تأثير عميقي خواهد داشت بر قبول خداوند خالق…» علاوه بر آن هنگامي كه استيفن هاكينگ طرز رفتار «نيروي هستهاي قوي» را تشريح ميكند مينويسد: نيروي هستهاي قوي ـكه اجزاي پروتن و نوترن را توسط «گلوئون gluon» بههم پيوسته استـ داراي خاصيت مرموزي است كه نام آن «محدوديت confinement» است و آن محدوديت مشاهده «كوارك» و «گلوئون» را غير ممكن ميسازد و بدين جهت به آنها حالت «متافيزيكي» يا ماوراء طبيعت داده است.14
پروفسور هاكينگ16 مينويسد:
ما امروزه به مقدار بسيار زيادي از قوانين طبيعت دست يافتهايم به طوري كه اغلب امور را ميتوانيم پيش بيني كنيم. ولي معلوم نيست كه در آتيه نزديك به تمام قوانين (و رموز)طبيعت دست يابيم… من به اينكه ما روزي «نيروي يكتا» ـgrand unified theory» را كه شامل كل نيروهاي جهان است بشناسيم خوشبين هستم… ولي تصور نميكنم دستيابي به اين كشف موجب شود كه بفهميم چگونه تمام امور جهان تحت يك قانون واحد انجام ميگيرد… چه آنكه اگر تمام وقايع جهان مادي بر اساس يك قانون واحد و تحت يك نيروي واحد انجام گيرد موضوع آزاد بودن انسان در اعمال و كارهايش يك تصور باطل خواهد بود.
دكتر هاكينگ سپس خود جوابي بر اين سؤال ميدهد:
مغز انسان هم مانند هر شيء ديگر تابع «اصل عدم اطمينان» است. پس در هر عملي كه از انسان سر ميزند گرچه از طريق آزادي انسان انجام ميگيرد ولي با يك عامل «اتفاق» يا «كيف ما اتفق» يا randomness توأم است كه طبق قانون كوانتوم مكانيك عمل ميكند. مغز انسان داراي صد ميليون بيليون بيليون (يعني عدد يك با 26 صفر جلوي آن) اجزاي اتم است كه هر كدام تابع قوانين كوانتوم مكانيك كار ميكنند، لذا با اين همه عامل متغير پيشبيني عمل يا عكس العمل انسان مقدور نيست. ما ميتوانيم مغز انسان (يعني مركز تصميم گيري و فرماندهي اعمال انسان) را با آب مقايسه كنيم. مقداري آب از بيليونها بيليون مولوكول و اتمها هم از تعداد زيادي الكترون و پروتن و نوترون تشكيل يافته كه ما همه آنها را ميشناسيم و به قوانين مايعات كاملاً آگاهيم ولي وقتي مقدار زياد بخار آب در آسمان وجود دارد تعداد امكانات براي باران آمدن و باران نيامند آن قدر زياد است كه پيشبيني دقيق باران براي ما ميسر نيست…
نويسنده سپس نتيجه ميگيرد وقتي كه نتيجه عمل شما دقيقاً معلوم نيست و مرتبط با عوامل ديگري هم هست پس ميتوانيم بگوييم كه انسان در كارهاي خود آزاد است ولي عامل احتمال و عدم اطمينان هم هميشه هست و آن عامل همان خواست خداوند است چون در انتخاب آن بشر قدرتي ندارد.
چون سخن در وصف اين حالت رسيد هم قلم بشكست و هم كاغذ دريد
ممكن است گفته شود كه دقت در كار اجزاي اتم چه ارتباطي با زندگي انسان دارد كه اين قدر درباره آن پژوهش ميشود؟ جواب آن اين است كه ارتباط بسيار دارد. اگر فقط بار الكتريكي يك الكترون كمي بيشتر يا كمتر بود ستارهها (مثلا كره زمين) به ترتيب امروزي درست نميشد و زندگي بطور كلي و از جمله زندگي انسان امروزي اين طور نبود. اين انسان با هوش امروزي از مليونها ميليون اتم درست شده كه به صورت عناصر بسيط و مركب و به صورت ملكولها و ژنها و سلولها بدن ما را تشكيل دادهاند. ستارگان و كهكشانها هم از همين اتمها (و اتمها هم از اجزاي اتمها) در سر تا سر جهان هستي تشكيل شدهاند و اگر كوچكترين تغييري در ماده اوليه آنها به وجود ميآمد جهان ديگري تشكيل ميشد و شايد آدمهاي ديگر به وجود ميآمدند و همه چيز نوع ديگر بود. حال چه شد كه اوّلين ماده اوليه ساخت جهان و قوانين حاكم بر آن اين طور به وجود آمد كه امروز پس از ميليونها ميليون سال ما چنين جهاني داريم و چنين انسانهايي در آن زندگي ميكنند؟ دكتر هاكينگ چنين جواب ميدهد:
يك پاسخ ممكن اين است كه اين فرم و تشكيل جهان هستي را خداوند انتخاب كرد و دليل آن را هرگز نتوانيم آرزو كنيم. ولي به هر صورت اينكار فقط در قدرت يك «قادر مطلق» ميتواند باشد.16
همين دانشمند در جاي ديگر ميگويد:
بسيار مشكل است كه توضيح داده شود كه جهان چرا چنين آغاز شد مگر بگوييم كه اين كار خدا است كه تصميم گرفت ما را چنين خلق كند.17
در قرآن مجيد، خلق دنيا مانند خلق تمام چيزهاي ديگر با «كلمه» انجام ميگيرد، و هنگامي كه خداوند اراده فرمود كه دنيايي خلق كند فرمود «كُنْ» يعني بشو و آن گاه دنيا خلق شد ـ «بديع السّموات و الارض و اذا قضي امراً فإنّما يقول له كن فيكون» (بقره، 2/117) و «انّما قولنا لشيء اذا اردنه ان نقوله له كن فيكون» (نحل، 16/40) و «انّما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون» (يس، 36/82).18
«حافظ» از ديد عرفاني، خلق جهان را «تجلي باري تعالي» ميداند كه با عشق و آتش شروع ميگردد:
در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد عشق پيدا شد و آتش بهمه عالم زد
در علوم جديد فرضيه? خلق دنياي مشهود به تعبير عرفاني حافظ بي شباهت نيست چه آنكه علوم جديد ميگويد: خلق جهان با يك انفجار بزرگ به نام «big bang» و با حرارتي بينهايت شروع گرديد، كه در تعبير عرفاني ميتوان انفجار بزرگ را «تجلي خداوند» و خلق جهان را به «پيدا شدن عشق» و حرارت بينهايت را «آتش زدن به همه عالم» تلقي كرد.
فرضيه? «انفجار بزرگ» از اين جا به وجود آمد كه در سال 1929 ادوين هابل edwin hubbge ستاره شناس انگليسي مشاهده كرد كه كهكشانها مشغول دور شدن از كره زمين هستند، يعني جهان در حال توسعه است. اين همانست كه قرآن مجيد فرموده: «و السّماء بنيناها بايدٍ و انّا لموسعون» (ذاريات،51/47) و آسمان را با نيرو بنا كرديم و ماييم كه آنرا توسعه ميدهيم.
سپس دانشمندان سرعت توسعه جهان را حساب كردند و با حساب معكوس بدين نتيجه رسيدند كه هر چه به عقب بر گرديم جهان كوچكتر و متراكمتر و گرمتر بوده است به طوري كه اگر در حدود 15 تا 18 ميليارد سال به عقب بر گرديم همه جهان به كوچكي يك «نقطه بينهايت كوچك» ميشود و آن لحظه خلق جهان است. دكتر هاكينگ19 مينويسد:
در لحظه خلق عالم (يا لحظه انفجار بزرگ) عالم به اندازه صفر بود و حرارت ايجاد شده بينهايت ـ يك ثانيه بعد حرارت به ده هزار ميليون درجه تقليل يافت و فوتون و الكترون و نوترون تشكيل شد… صد ثانيه بعد حرارت به يكهزار ميليون درجه پايين آمد و پروتن درست شد و هسته مركزي گاز ئيدروژن سنگين تشكيل گرديد كه داراي يك پروتن و يك نوترون است. بعد گاز هيون درست شد كه داراي دو پروتن و دو نوترون است چند ساعت بعد حرارت كمتر شد و به چند هزار درجه رسيد و بالاخره يك ميليون سال گذشت، و حرارت كره زمين تا حدي تقليل يافت كه شرايط براي اين كه الكترونها با هستههاي مركزي توأم شوند و اتم درست شود مناسب شد. ميليونها سال گذشت تا جهان از گازي شكل (به شكل دود) بيرون آمد و عناصر درست شدند و از توأم شدن آنها كرات سماوي و كهكشانها بوجود آمد و سپس مجموعه خورشيد از كهكشانها و كره زمين از مجموعه خورشيد جدا شد.
اين همان است كه قرآن مجيد ميفرمايد كه: دنيا در ابتدا به حالتي شبيه به دود بوده «ثمّ استوي الي السّماء و هي دخان» (فصلت، 41/11) و در جاي ديگر ميفرمايد: «انّ السموات و الارض كانتا رتقاً ففتقنا هما» (انبياء، 21/30) يعني آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از هم باز كرديم.
دكتر هاكينگ كه دانشمند مذهبي نيست20 ميگويد:
به نظر ميرسد كه علوم بخشي از قوانين طبيعت را كشف كرده و ما حال ميدانيم كه با توجه به قوانين عدم اطمينان uncertainty principle چگونه جهان تشكيل شده و چگونه با گذشت زمان تغيير خواهد كرد. اما اين قوانين از كجا آمدهاند؟ ما نميدانيم. ممكن است در ابتدا به فرمان خداوند به وجود آمده باشد.
خداوند خلق دنيا را از صفر شروع كرده، و از شكستن صفر (يعني هيچ) دو پاره مساوي ولي متضاد و جفت به وجود آورده است (مثلا مانند شكستن صفر به دو پاره منهاي ايكس و بهاضافه ايكس در رياضيات21 چنانكه در قرآن مجيد ميفرمايد: «سبحان الذي خلق الازواج كلّها مما تنبت الارض و من انفسهم و ممّا لا يعلمون» (يس، 36/36) يعني سپاس خدايي كه همه ممكنات عالم را جفت آفريد چه از نباتات و چه از نفوس بشر و ديگر مخلوقات كه شما از آن آگاه نيستيد. به احتمال قوي جمله? «ممّا لا يعلمون» در آيه? بالا كه يعني: «چيزهاي ديگري هم جفت آفريدم كه شما نميدانيد و علم شما بهآنها نرسيده است.» منظور خشتها و مصالح اوّليه ساخت جهان باشد كه با ضد خود همزاد بوده توأمان بوجود آمدند، مانند: الكترون با بار الكتريكي منفي و پوزيترون كه همزاد الكترون است با بار الكتريكي مثبت، پروتن با بار الكتريكي مثبت و آنتي پروتن كه همزاد پروتن است با بار الكتريكي منفي: «و من كل شيءٍ خلقنا زوجين» (ذاريات، 51/49) و از هر چيزي دو نوع آفريديم.
شيخ محمود شبستري در اين مورد ميگويد:
ظهور جمله اشيا به ضد است ولي حق را نه مانند و نه ند است
در سيستم جفتها قانون اصلي اين است كه جفت همنام از هم گريزانند و جفت متضاد جاذب يكديگراند.
ذره ذره كاندرين ارض و سماست جنس خود را همچو كاه و كهرباست
جمله اجزاي جهان زان حكم پيش جفت جفت و عاشقان جفت خويش
امواج و اشعههاي مختلفي هم در داخل اتم هست كه مياكيشف دانشمند اتمي روسي22 درباره آنها ميگويد:
اين امواج در داخل اتم مرتباً در حال پرش از يك جزء به جزء مخالف هستند… يك ذره? باردار مدام از خود فوتون ميتابد كه به وسيله ذره? باردار ديگر جذب ميشود ذره? باردار دوم هم درست به همين ترتيب فوتون ميتابد كه به وسيله ذره? اوّل جذب مي شود و اين شبيه به بازي واليبال است كه عدهاي در دو طرف هستند و مرتبا توپ را از يك طرف به طرف مقابل پرتاب ميكنند و بر عكس و يك لحظه از اينكار غفلت نميكنند و اين پرتاب و حركت زنده بودن و فعال بودن ذره را ميرساند و اگر اين امواج ساكن شوند اتم از بين ميرود. رفت و آمد اين امواج موجب ميشود كه الكترون با پروتن دستگاهي به هم پيوسته را تشكيل ميدهد، مولانا جلال الدين در 600 سال قبل در مثنوي خود شعري گفته كه گويي وصف حال داخل اتم را شرح داده است:
يكي ميل است با هر ذره رقاص كشان آن ذره را تا مقصد خاص
و در جاي ديگر ميگويد:
اين جهان جنگ است چون كل بنگري ذره بـا ذره چـو ديـن بـا كـافــري
آن يكـي پـره هـمـي پـرد بـچـپ آن دگـر سـوي يميـن انـدر طلب
در همين زمينه «دكتر هاكينگ» ميگويد: دانشمندان نام «اجزاي اجزاي اتم» را «كوارك ـيا ـكارك» گذاردهاند: پروتن (كه يكي از اجزاي داخل اتم است) شامل دو كوارك بالا و يك كوارك پايين است، نوترون (يكي ديگر از اجزاي اتم) شامل دو كوارك پايين و يك كوارك بالاست. اين توضيح عيناً همانست كه مولوي در ادامه شعر بالا گفته است:
ذرهاي بـالا و آن ديــگـر نـگـون جنـگ فعليشان ببيـن اندر ركـون
جنگ فعلي هست از جنگ نهان زن تخـالف آن تـخـالف را بـدان
ذرهاي كـان محـو شـد در آفتاب جنگ او بيرون شد از وصف و حساب
سپس دكتر هاكينگ ميگويد: ذراتي به نام فوتون (كه از جنس نور است) بين اجزاي داخل اتم به سرعت رفت و آمد ميكنند و اگر اين رفت و آمد متوقف شود اتم از بين ميرود و به اصطلاح ميميرد، اينهم عيناً همان است كه مولوي فرموده:
چون ز ذره محو شد نَفْس و نَفَس جنگش اكنون جنگ خورشيد است و بس
رفت از وي جنبش طبع و سكون از چــه؟ از انـا الـيـه راجـعــون
گرچه علوم جديد امروزه پيشرفتهاي شگرفي درباره اجزاي اتم و اجزاي اجزا اتم داشته ولي هنوز نميداند و شايد هرگز نداند كه ماده اوليه اين عناصر (يعني ماده اوليه اجزاي و اجزاي اجزاي اتم) قبل از خلقت كجا بوده و در لحظه خلقت جهان از كجا آمدهاند و حتي گمان يا ظن و يا «يك تئوري اثبات نشده» هم درباره آن تاكنون ارائه نشده و هيچ گونه اميدي هم در كشف اين راز وجود ندارد. عرفا اين را اسرار ازل ميدانند:
اسرار ازل را نه تو داني و نه من وين حرف معما نه تو خواني و نه من
به نظر ميرسد كه تفسير سنتي كلمه «خزائن» در قرآن كريم در اين باره روشنتر و جلوتر از علوم جديد رفته است.علامه طباطبائي در تفسير آيه? مباركه?: «و ان من شيء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدرٍ معلوم» (حجر،15/21) يعني «هيچ چيز نيست مگر آنكه خزينههايش نزد ما است و ما هيچ چيز را جز به قَدَر معيني نازل نميكنيم» ميفرمايد:
خداي تعالي در جمله «عندنا خزائنه و ما ننزله» اين معنا را اثبات نمود كه هر چيزي قبل از نزولش به اين عالم و استقرارش در آن خزينههايي نزد او دارد، و «قَدَر» را بعد از آن خزينهها، و همدوش نزول دانسته، نتيجه اين بيان اين ميشود كه هر چيزي قبل از نزول مقدر به قدر و محدود به حدي نيست و در عين حال باز همان شيء است.24
سپس ميفرمايد:
اين آيه از درخشندهترين آياتي است كه حقيقتي را بيان ميكند كه بسيار دقيقتر از اين توجيهاتي است كه برايش كردهاند و آن عبارت است از ظهور اشيا به وسيله? «قَدَر» و اصلي كه قبل از شمول و احاطه «قَدَر» داشتهاند، زيرا ظاهر جمله? «و ان من شيء» با در نظر داشتن عموميتش كه از سياق نفي آن استفاده ميشود و نيز با در نظر گرفتن تاكيدش به كلمه «من» شامل تمامي موجودات كه اطلاق «شيء» بر آن صحيح باشد ميشود… و از آن گذشته تمام ديدنيها و ناديدنيها مشمول اين عام هستند.24
آيات ديگري هم در قرآن مجيد آمده كه درباره خزائن صحبت ميكند، مانند: «ام عندهم خزائنُ ربّك» (طور، 52/37) «لا اقول لكم عندي خزائن اللّه» (أنعام، 6/50) «و للّه خزائن السموات و الارض» (منافقون، 63/7) «ام عندهم خزائن رحمة ربك» (ص، 38/9) «و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الاّ هو» (انعام/59) كليدهاي غيب نزد اوست، و جز او كسي آن را نميداند. كه علامه طباطبائي در تفسير اين آيه ميفرمايد: مفتح به معناي خزينه است ممكن است جمع آن با كسر ميم به معناي كليد باشد.25
گرچه نور جزو جامدات نيست، ولي نور هم هنگام خلق، مقدر به قَدَر معين شده است. وقتي كه خداوند نور را آفريد در تقدير آن نوشت كه هميشه در حال حركت باشد. و بالاترين سرعت ممكنه در جهان امروزي را كه سرعت 300 هزار كيلومتر در ثانيه است بدان عطا فرمود. خداوند در قَدَر نور نوشت كه با برخورد به جسمي چگونه آن را روشن كند و هنگام دخول در مايعات (مانند آب) جهت آن شكسته شود و غيره… اين همان قَدَر است كه در بدو خلقت نور در نهادش قرار داده شده و از روز اوّل همان گونه بوده و تا آخر زمان هم همانطور باقي خواهد ماند.
جالب اين است كه علامه طباطبائي (در تفسير آيه? 21 سوره حجر) نور را هم جزو خزائن خداي تعالي ميداند و ميفرمايد:
پس نور… خود يكي از خزائن خداي تعالي است… و همچنين عناصر بسيطي كه از مجموع آنها مركبات (يعني عناصر مركب در جهان) تركيب مييابد هر يك خزينهايست كه از آن نازل نميشود مگر عددي معلوم، از هر نوع، بدون اينكه خود آن خزينهها پايان پذيرد.26
علامه در توضيح بيشتر درباره «خزائن» ميفرمايد:
اين خزائن تمامش ما فوق عالم مشهود ماست چون خداي تعالي آنها را به وصف «عنده = نزد خدا» وصف نموده است.
سپس علامه نتيجه گيري كرده ميفرمايد:
اين بود آنچه از دقت و تدبر در آيه? شريفه? مورد بحث به دست ميآيد، هر چند كه خالي از ابهام و غموض نيست، و در بدو نظر بسيار مشكل به نظر ميرسد و ليكن اگر در تدبر خود دقت كني و مقداري فشار به فكر آوري، برايت روشن ميگردد و ان شاء اللّه خواهي ديد كه از واضحات كلام خداي تعالي است.27
دانشمندان «انفجار بزرگ» را تاريخ شروع «زمان» ميدانند و پس از تجربيات و تحقيقات زياد، زمان پيدايش اجزاي داخل اتم و سپس بهم پيوستن آنها را و تشكيل اتم، و از آنجا زمان تشكيل عناصر بسيط و سبك و سپس عناصر سنگين و جمع عناصر بسيط و تشكيل عناصر مركب، و زمان جمع آن عناصر مركب و تشكيل كهكشانها و كرات سماوي و منجمله كره? زمين، و در روي كره زمين زمان پيدايش نباتات و حيوانات و سپس انسان را تعيين كردهاند28. اين تعيين زمانِ خلق اشيا از چند ثانيه بعد از «انفجار بزرگ» شروع ميشود و به امروز ختم ميگردد. اما تصور آنچه در چند ثانيه اوّل «انفجار بزرگ» اتفاق افتاده براي دانش بشر امروز غير ممكن است چه آنكه چند ثانيه اوّل خلقت با حجم «بينهايت» كوچك و وزن «بينهايت» زياد و حرارت «بينهايت» بالا سر و كار دارد و رياضيات (كه زبان علوم جديد است) نميتواند با اين همه «عدد بينهايت» كار كند و به نظر ميرسد آنجا خط قرمزي است كه گذشت از آن براي بشر مقدور نيست. وقتي نزديك شدن به نقطه خلق براي بشر ممنوع باشد واضح است كه نه تنها اميدي براي دست يابي به آنچه قبل از آن «يعني قبل از لحظه انفجار بزرگ» وجود داشته ممكن نيست بلكه محال به نظر ميرسد. شايد اين همان باشد كه خداوند در قرآن كريم فرموده: «… و حفظناها من كل شيطان رجيم» (حجر، 15/17). 29
گرچه علماي جديد تئوري زمانهاي ديگري، غير از زماني كه ما ميشناسيم، پيشنهاد كردهاند ولي هنوز طرفداران زيادي نيافته است. اما علماي علم كلام در اسلام از سه نوع زمان مختلف نام بردهاند:
اول «زمان» ـكه ظرف نسبت متغير است به متغيرـدوم «دهر»ـ كه ظرف نسبت اشياي متغير است به ثابت ـسوم «سرمد»ـ كه نسبت ثابت است به ثابت.
علامه طباطبائي هنگام تفسير «خزائن غيب» پا فراتر گذارده عامل زمان را هم مطرح فرموده، ميفرمايد:
اموري كه در اين عالم و در چار چوب زمان قرار دارند قبل از اينكه موجود شوند نزد خدا ثابت بوده و در خزينههاي غيب او، داراي نوعي «ثبوت مبهم و غير مقدر» بودهاند. حتي اگر چه ما نتوانيم به كيفيت ثبوت آنها احاطه پيدا كنيم.
با كمال تعجب اين حالت «ثبوت مبهم و غير مقدر را علماي جديد در سالهاي اخير (1995 ميلادي) پيدا كردهاند و نام آنرا chaos ميگويد.
آنچه تا اينجا در باره? «قَدَر» گفتم مربوط به مواد بود. نبات بعد از «مواد» قرار دارد و بر مواد امتياز دارد و امتيازش اين است كه «قوّه? ناميه» دارد يعني توليد مثل ميكند، رشد ميكند، ميميرد و دوباره زنده ميشود ولي «مواد» توليد مثل نميكند، رشد نميكند و نميميرد و زنده نميشود.
در دل هر نباتي مجموعهاي از مواد (مواد معدني و مواد آلي) وجود دارد. اين مواد وظايف خود را (همانطور كه در قَدَر آنها مقدر است) به طور منظم انجام ميدهند و نبات در كار آنها نميتواند دخالت كند. مثلاً اگر در اسفناج آهن وجود دارد، اين از قَدَر آن گياه است كه ريشه آن قادر است آهن را كه در خاك موجود است تجسس كند و جذب كند و به برگ اسفناج برساند، تا برگ بتواند آن را در خود جذب كند و به خورنده? اسفناج عرضه كند. آن آهني كه در اسفناج ذخيره ميگردد وظايف خود را كه عبارت از تركيب و تجزيه و غيره با مواد ديگر است، به طور مستقل از نبات و حتي پس از جدايي از بوته، انجام خواهد داد. اگر در خاك زميني كه اسفناج كاشته ميشود آهن وجود نداشته باشد، ريشه? نبات نميتواند آهن بدست آورد و راه چارهاي هم ندارد و آن نبات در آن خاك رشد نميكند و اگر هم رشد كند در داخلش آهن ندارد. در نبات ديگر، مثلاً انگور، ريشه آن از خاك، موادي جذب ميكند كه به ساقه ميدهد و از آن ثمري به وجود ميآيد كه ابتدا قوره ترش است ولي با كمك نيروي آفتاب تغييرات شيميايي در آن حاصل ميگردد و تبديل به انگور شيرين ميشود: «و من ثمرات النخيل و الاعناب تتخذون منه سكراً و رزقاً حسناً» (نحل، 16/67) نبات ديگر، درخت زيتون است كه ريشههاي موئين آن موادي از خاك زمين جذب ميكنند كه محصول درخت زيتونِ پر روغن خواهد بود كه خوراك خوبي براي خورندگان است: «و شجرةً تخرج من طور سيناء تنبت بالدهن و صبغ للاكلين» (مومنون، 23/20)
زندگي نباتات به خاك و آب و اكسيژن و نور خورشيد وابسته است. گياه بدون آب نميتواند زندگي كند. اما همين آب مشروب كه فرمول آن (به عبارت سنتي هندسه و جهاز آن) در همه جا يكي است وقتي به گياهان مختلف داده ميشود، ثمرات مختلف توليد ميگردد: «و في الارض قطع متجاورات و جنّات من اعناب و زرع و نخيل صنوان و غير صنوان، يسقي بماء واحد و نفضل بعضها علي بعض في الاكل…» (رعد، 13/4). آب، زمين مرده را زنده ميكند و در آن نباتات ميرويند: «و اللّه الذي ارسل الرياح فتثير سحاباً فسقنه الي بلد ميّتٍ فاحيينا به الارض بعد موتها» (فاطر، 35/9). نبات در دستيابي به آب كه زندگيش به آن وابسته است، قدرت و اختياري ندارد. نزول آب از آسمان منحصراً در اختيار «مشيت الهي» است و به هر كجا بخواهد ابرهاي آبزا را ميفرستد و آنجا كه نخواهد نميفرستد: «اللّه الذي يرسل الرياح فتثير سحاباً فيبسطه في السّماء كيف يشاء و يجعله كسفاً فتري الودق يخرج من خلاله فاذا اصاب به من يشاء من عباده اذا هم يستبشرون» (روم،30/48).
در قرآن مجيد آيات زيادي درباره? مشيت الهي جهت ارسال باد و تراكم ابرها و نزول باران و زنده كردن زمين و رشد گياهان آمده است: «هو الّذي يرسل الرياح … حتي اذا اقلّت سحاباً ثقالاً سقنه لبلد ميتٍ فانزلنا به الماءَ فاخرجنا به من كل الثّمرات» (اعراف، 7/57) «و انزلنا من السماء ماءً بقدرٍ …. فانشأنا لكم به جنّاتٍ من نخيل و اعناب لكم فيها فواكه كثيرة و منها تأكلون» (مومنون، 23/18 و 19)
اينها «قَدَر» عوامل ديگر روي نبات بود. ولي خود نبات، دانه و هسته هم توليد ميكند كه آن هسته براي خود وارث «قَدَر» درخت مادر است «… فاخرجنا منه خضراً نخرج منه حبّاً متراكباً» (انعام، 6/99) مثلاً آن دانه (مانند مادرش) ميداند كه اگر در داخل خاك قرارگيرد و رطوبت مناسب و دماي هواي مناسب براي او فراهم شد بايد شكفته شود و سلولهاي آن شروع به تكثير نمايند و قسمتي از آنان به طرف مركز زمين، به داخل خاك فرو رود و ريشههاي بزرگ و كوچك و موئين از خود درست كند و قسمت ديگر آن بايد بر خلاف جهت قوّه? جاذبه? زمين به سوي بالا برود و از خاك سر بدر آورد و تنه? علف يا بوته و يا درختي را درست كند و ميوه بدهد، ميوهاي كه حامل تمام ويتامينها و مواد معدني لازم براي خوراك انسان و حيوان باشد.
همانطور كه فرمود: «انّ اللّه فالق الحبّ و النوي، يخرج الحيّ من الميّت … ذلك تقدير العزيز العليم» (انعام، 6/95 و 96). در دل اين دانه? ناقابل چنان دستگاه برنامه ريزي قوي نهاده شده كه ميداند چگونه رشد نبات را هدايت كند كه ريشههاي موئين آن خاك را تجزيه كنند و كدامين مواد و عناصر موجود در خاك را انتخاب و در خود جذب كنند و چگونه رگهايي در تنه گياه فراهم آورد و چگونه مواد استخراج شده از خاك را از اين رگها بگذرانند و به تنه و ساقه و برگه برسانند و موجب رشد و قوت گياه شوند. دانه ميداند كه چگونه اين مواد را تبديل به محصول كند، يكي حاصلش سيب شيرين شود و ديگري نارنج ترش، يكي هويج ميدهد ديگري كاهو. اينها همه «قَدَر» آن گياه است كه باريتعالي از هنگام خلق آن در نهادش نهاده است.
هر گياهي ميداند كه در مقابل گرما و آفتاب و سرما و برف، پر آبي و خشكسالي چه عكسالعملي انجام دهد مثلاً گياه (حتي هنگامي كه تر است) ميداند كه در مقابل آتش بايد شعله ور شود «الذي جعل لكم من الشجر الاخضر ناراً» (يس، 36/80) و پس از شعلهور شدن «قَدَر» آن، سوزاندن است، پس اگر آتش دست ما را سوزاند نبايد از آتش گلهمند شويم بلكه بايد از بيدانشي خود در شناخت قَدَر آتش گله كنيم. چون وقتي آتش آمد خشك و تر را با هم ميسوزاند.
تمام دانش بشر درباره گياه شناسي از ابتداي عالم تا انتهاي آن فقط منحصر به شناسايي «قَدَر» نباتات است و لا غير. انسان با شناسايي قدر نباتات و جامداتي كه داخل نبات است توانسته كه آنها را بارورتر كند و انواع بهتري از محصول نباتات تهيه كند. انسان ميتواند با استفاده از دانش «قَدَر نبات» نباتات بهتر و مفيدتر را در آزمايشگاه بسازد ولي چون «خلق» منحصر به باريتعالي است هرگز نميتواند دانهاي بدون استفاده از نبات درست كند كه اگر در زمين بكارد بوته يا درختي از آن به وجود آيد.
براي دادن امكان تكثير در نبات، (طبق قاعده? عمومي) خداوند نباتات را هم جفت آفريد ـنر و مادهـ: «و من كلّ شيء خلقناه زوجين» (ذاريات، 51/49) «و من كل الثمرات جعل فيها زوجين اثنين» (رعد، 13/3) يعني نباتات هم داراي جنس ماده و هم جنس نر هستند. در برخي نباتات بوته ماده با بوته نر جدا است و در برخي گياهان نر و ماده هر دو در يك بوته است. به هر صورت لقاح نر و ماده براي توليد مثل لازم است. لقاح نباتات (مانند حيوان و انسان) يعني حمل سلول زاياي نر و جفت كردن آن با سلول زاياي ماده. اين كار در طبيعت توسط باد و پرندگان و حشرات انجام ميگيرد. مهمترين عامل لقاح، باد است كه در قرآن مجيد ميفرمايد: «و ارسلنا الرياح لواقح» (حجر، 15/22) و ما بادهاي آبستن كن فرستاديم. آنها كه با دستگاه رايانه (كامپيوتر) آشنايي دارند ميدانند كه رايانه از دو قسمت اصلي تشكيل يافته، يكي سخت افزار آن كه همان ماشيني است كه ميسازند و ديده ميشود و قسمت ديگر نرمافزار آنست كه حافظه? آن است و دستور انجام كاري را به سخت افزار ميدهد. با تمام ترقيهايي كه در ساخت و كاربرد كامپيوتر حاصل شده، اگر اكنون قدرت كار تمام كامپيوترها و نرمافزارهاي موجود در جهان را روي هم بگذارند، نميتواند قدرت و حافظه? يك دانه «خردل» را داشته باشد. دانش بشر تا امروز محدود به شناخت «قَدَر» بوده ولي قادر به ايجاد «قَدَر» نبوده چه آنكه ايجاد قدر چسبيده به خلق است و خلق متعلق به خالق است و بشر قادر به خلق چيزي نخواهد بود.
1. نويسنده، تفسير قرآن كريم و علوم جديد، مجله بينات، شماره 10، تابستان 1375.
2. سيد محمد حسين طباطبائي، تفسير الميزان، 19/141 ، 142، دفتر انتشارات اسلامي چاپ پنجم، 1374.
3. همان/149، به نقل از المحاسن/244، ح 237 و 238.
4. همان/150.
5. ك ـياـ مياكيشف دانشمند اتمي مشهور روسيه، ذرات بنيادي، ترجمه? باقر مظفرزاده، ثبت كتابخانه ملي 464، سال 1353.
6. پول ديويس، خدا و فيزيك نو، چاپ نيويورك، 1984 م.
7. الميزان، 12/211.
8. در سال 1869 كه مندليف دانشمند روسي جدول عناصر بسيط را تنظيم كرد، فقط 60 عنصر از عناصر موجود در جهان شناخته شده بود. امروزه 105 عنصر اصلي شناخته شده است.
9. مياكيشف، ذرات بنيادي/74.
10. همان/28.
11. دكتر جان كارو، استاد دانشگاه ساسكس انگليس، به نام «جهاني در جهان» /28.
12. دكتر استيون هاكينگ، استاد دانشگاه كمبريج انگلستان، تاريخ مختصر زمان/ 53، چاپ باتمن، سال 1988 م.
13. ذرات بنيادي/ 75.
14. تاريخ مختصر زمان/ 69 ـ 74، (دكتر هاكينگ در ادامه حالت متافيزيكي «محدوديت confinement» و عدم امكان مشاهده «كوارك» و «گلوئون» توضيح ميدهد، كه يكي ديگر از مشخصات اين «محدوديت confinement» اين است كه هميشه تركيبي از اجزاي اجزاي اتم را به هم پيوند ميكند كه داراي رنگهاي مختلف (قرمز + سبز + آبي) باشد كه نتيجه? تركيب اين سه رنگ هميشه «رنگ سفيد» خواهد بود. اين امر از لحاظ تفسير سنتي عينا مانند خلق اشيا از «هيچ» است كه توضيح داديم، چگونه صفر (يعني هيچ) را ميتوان به دو عدد مساوي ولي با علامات مختلف (منها و باضافه) تبديل كرد. در اينجا هم رنگ سفيد (يا بي رنگي) را ميتوان به سه رنگ سبز و آبي و قرمز تبديل كرد.
15. دكتر استفن هاكينگ، سياه چالها و كهكشانهاي كوچك، ص 128 به بعد
16. تاريخ مختصر زمان/122.
17. همان/127.
18. در انجيل يوحنا (جان) باب اول جمله? اول ـخلق جهان توسط «كلمه» چنين بيان شده است: «در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود ـهمان در ابتدا نزد خدا بودـ همه چيز به واسطه او (خدا) آفريده شد و به غير از او چيزي از موجودات وجود نيافت.» در تورات، باب اول درباره خلق جهان ميگويد: «در ابتدا خدا آسمانها و زمين را آفريد ـو زمين تهي و باير بود و تاريكي بر روي لجه و روح خدا سطح آبها را فرا گرفتـ و خدا گفت روشنايي شود و روشنايي شد…»
19. تاريخ مختصر زمان/ 117 ـ 121.
20. همان/ 122.
21. يا مانند شكستن صفر به اعداد مثبت و منفي مثلا باضافه هشت و منهاي هشت كه جمع آنها صفر است. خلق زوجها را به خلق شب و روز و خوب و بد و روشنايي و تاريكي هم تسرّي دادهاند.
22. ذرات بنيادي/ 67.
23. الميزان، 12/212.
24. همان/ 209.
25. همان، 7/177.
26. همان، 12/ 208.
27. همان/ 213.
28. تفسير قرآن كريم و علوم جديد، مجله بينات، شماره 10، تابستان 1375.
29. استيون هاكينگ، در كتاب تاريخ مختصر زمان مينويسد: مسيحيان روايتي از «اگوستين» يكي از بزرگترين پيشوايان دين مسيحي دارند: كه كسي از او پرسيد: خدا قبل از خلق عالم چه ميكرد؟ جواب داد: مشغول ساختن جهنم بود براي آنانكه چنين سؤالي ميكنند.